کار کسل‌کننده خود را به شغلی تبدیل کنید که عاشقش می‌شوید

,
خلق شغل

شاید باروتان نشود ولی، مجبور نیستید کارهای حوصله‌سربری را انجام دهید که برای آن استخدام شده‌اید. شما می‌توانید هر شغل حوصله سربری را به کاری تبدیل کنید که از آن لذت ببرید. چگونه؟ خلق شغل.

  • خلق شغل یک نگرش و مهارتی است که به شما این امکان را می‌دهد تا شغل‌تان را به گونه‌ای شکل دهید که برای شما معنی دار بوده و به شما انرژی دهد.
  • خلق شغل زمانی به بهترین نحوه کار خواهد کرد که شما کارتان را متناسب با قدرت‌ها و توانایی های غریزی و علایق خود آن را شکل دهید تا شما را از دیگران متمایز سازد.
  • برای تزریق قدرت‌های ماورایی خود به کارتان، به سه راه نیاز دارید: تفکر درباره پروسه ها، مردم و هدف.

بسیاری از ما با این تفکر بزرگ شده‌ایم که وقتی استخدام یک شرکت شده‎ایم، باید دقیقا همان کاری را انجام دهیم که در توضیحات شغل‌مان درج شده است. “شما برای X مسئول هستید و باید این‌گونه عمل کنید.”

صادقانه بگوییم؛ این حرف صرفاً در گذشته صدق می‌کرد، زمانی که مردم برای آنچه که گفته می‌شد پاداش می‌گرفتند.

ولی امروزه این بینش چندان میسر نیست. به دلیل تغییرات مکرر فناوری و رشد روز افزون انتظارات مشتریان، بسیاری از نقش‌ها توان تغییر سریعی را ندارند تا مرتب پاسخگوی تقاضا باشند. اگه شما دقیقا همان کاری را انجام می‌دهید که برایش استخدام شده‌اید، این احتمال وجود دارد که شما (و شغل‌تان) سر انجام از رده خارج شوید. مضاف بر این‌که حوصله تان سر می‌رود و دیگر چیز الهام بخشی عایدتان نخواهد شد.

هرکدام از ما ایده‌هایی در سر می‌پرورانیم، توانایی‌هایی داریم و مشتاقیم چیز های جدیدی یاد بگیریم. “انجام دادن کاری هایی که به ما گفته می‌شود”، چاره مناسبی نیست. حتی خوابیدن و دوری کردن از کار نیز برای گذرندان وقت کار چاره ساز نیست.

ولی یک راه حل وجود دارد، آن هم خلق شغل است.

خلق شغل، به بیانی ساده نوعی ابتکار عملیست که نقش کنونی تان را شخصی سازی می‌کند. در واقع یک نگرش و مهارتی است که به شما این امکان را می‌دهد تا شغل‌تان را به گونه‎ای شکل دهید که برای شما معنی دار بوده و به شما انرژی دهد. شما می‌توانید از امروز تمرین کرده و برای همیشه از آن برای حرفه خود استفاده کنید.

خلق شغل زمانی به بهترین نحوه کار خواهد کرد که شما کارتان را متناسب با قدرت ها و توانایی های غریزی و علایق خود شکل دهید تا شما را از دیگران متمایز سازد.

برای تزریق قدرت های ماورایی خود به کارتان، به سه راه نیاز دارید: پروسه‌ها، روابط و اهداف.

پروسه‌ها

چگونه از توانایی‌هایم برای بهره‌برداری بهتر از خود در کار استفاده کنم؟

پدر من راننده کامیون و مادرم منشی بود. نوع نگاه خانواده من به کار این‌گونه بود که نباید انتظار داشته باشید که شیفته کارتان باشید. یک‌بار درباره این‌که شغلم در سوپرمارکت بسیار حوصله سر بر بود شکایت می‌کردم. پدرم گفت: “البته که نباید دوستش داشته باشی، به خاطر همین اسمش کار هست.”

ممکن است که شما هم با این ذهنیت رشد کنید. ولی این ذهنیت فقط شما را ناامید خواهد کرد. خلق شغلی که با توانایی های شما شکل گرفته است بسیار رضایت بخش تر از شغل تنفر آمیزی است که برایش حقوق دریافت می‌کنید.

برای مثال چارلز را در نظر بگیرید. وی مدیر فروش در یک شرکت آبجو است. شش سال پیش ما در کارگاه آموزشی بیزنس لندن با هم آشنا شدیم. چارلز شخصی برونگرایی بود که کارش را به عنوان یک فروشنده شروع کرده بود. او عاشق تعامل با دیگران بود و با فروش، انرژی می‌گرفت. حدود دو سال بعد به سرگروه فروش و کمی بعد نیز به مدیر فروش ترفیع یافت.

چارلز پول خوبی به جیب میزد و رهبری یک تیم بیست نفره را به عهده گرفته بود، ولی متاسفانه دیگر از شغل خودش راضی نبود. او افرادی را استخدام کرده بود که با مشتریان صحبت کنند، و خودش هر از گاهی می‌توانست با آن‌ها حرف بزند. بیشتر اوقات خود را در میتینگ‌های کسل کننده صرف می‌کرد یا این‌که نزد مدیر خود احساس می‌کرد که چقدر سرش شلوغ است. دیگر شغل وی برایش معنی نداشت.

او بعداً خلق شغل را شروع کرد. مصمم شد که هر هفته سوار ماشینش شده و با یک مشتری ملاقات کند. نه برای فروش، بلکه صرفا برای صحبت تا توانایی‎اش را تمرین کند. این بخشی از شغل رسمی وی نبود ولی او این کار را دوست داشت و با اضافه کردن آن وظیفه به کار خود، کارهای دیگر نیز معنی پیدا کرده بودند. اگر قرار بود با متقاضی کار مصاحبه کند، ملاحظه می‌کرد که داستان‌های جالب و جدیدی برای گفتن دارد یا اگر با یک زیردست مستقیم گفت و گو می‌کرد، حال می‌توانست با بازاری که با آن روبرو بودند ارتباط بهتری برقرار کنند.

کاری که چارلز انجام داد چیزی بود که همه ما می‌توانیم با ذهنیت درست انجامش بدهیم: ابتکار عمل برای وارد کردن وظایف جدید و جذاب به کار اصلی خود؛ جدا از این که چقدر بزرگ یا کوچک هستند. این روش را به عنوان راهی برای ساخت جایزه های غیر اقتصادی خود در نظر بگیرید، چیزی که شما را برای بیدار شدن از خواب هیجان‎زده می‌کند.

روابط

چگونه روابط خودم را در کار ارتقا بدهم تا بیشتر الهام بخش باشند؟

به نظر می‌رسد شما انتخاب زیادی درباره همکاران خود پیش رو ندارید. بیشتر ما تمایل داریم که روابط کاری‌مان را “خودمانی” کنیم که منجر به تضعیف روحیه می‌شود، چرا که فکر می‌کنیم این روابط به ما کمک خواهد کرد تا به موفقیت دست یابیم. ولی؛ این نکته را فراموش می‌کنیم که در بیشتر مواقع می‌توانیم روابطی که مارا احاطه می‌کنند را خودمان برگزینیم.

دوست من کِیشا مثال خوبی برای رساندن این مفهوم است. زمانی کیشا مجبور بود به یک رابطه کاری، هرچند که موفق بود، پایان دهد. وقتی وی اولین کارش را در آکادمی پذیرفت و پروژه تحقیقی را با همکار ارشد و مربیش شروع کرد. این تحقیق در یک ژورنال محبوب منتشر شد. برای یک دهه کیشا و همکارش به عنوان دو مولف کارشان را ادامه دادند، ولی با گذر زمان پروفسور ارشد او از شیوه نگارش و کار وی انتقاد می‌کرد.

کیشا نیز احساس کرد که به‌خاطر رابطه ‎شان بیشتر و بیشتر سرکوب می‌شود. همکار کیشا دو بار ترفیع رتبه گرفته بود و حالی همان عنوان کار “مربی” را در دست داشت که کیشا را زیر بالش نگه داشته بود و برای او تعیین می‌کرد که موضوع تحقیق چه باشد، چگونه داده ها را بررسی کند و از انتخاب کلمات او ایراد می‌گرفت. این رابطه، احساسی که کیشا درباره کار داشت را مسموم کرده بود. بعد از یک مشورت طولانی و طاقت ‎فرسا تصمیم گرفت که به همکاری‌شان پایان داده و با همکارانی کار کند که به او روحیه می‌دهند.

آیا این یک تصمیم واضحی بود؟ برای کیشا بسیار هم واضح نبود. در واقع این گونه تصمیمات برای بسیاری از افراد مبرهن و آشکار نیست. در این دام نیوفتید و از خودتان بپرسید: “چگونه بدونه آن‌که از کیفیت زندگی خود بکاهم، بیشتر با همکارانی تعامل داشته باشم که الهام بخش باشند؟”

حتی اگر دست‌تان در انتخاب همکاران‌تان بسته باشد، شاید بتوانید روابط‌تان را دوباره بیافرینید. این کار را امتحان کنید: دو نفری که با آن‌ها تعامل دارید را انتخاب کنید و در یک ایمیل دو خاطره‎ای را شرح دهید که آنجا آن فرد چگونه با استفاده از قدرت های ویژه خود در کار یا سازمان شما مشارکت داشته‎اند. از جزئیات بیشتری استفاده کنید مثلا “در این موقعیت، تو فلان کار را انجام دادی و چنین تاثیری را بوجود آوردی” هر چقدر دقیق‌تر باشید، پیوند های مستحکم‌تری خواهید ساخت. داستان هایی که تحسین می‌کنند، ارتباطات را می‌سازند و مردم بابت این کار از شما قدردانی خواهند کرد و روابط شما بهتر خواهند شد.

اهداف

چه داستانی به خودم راجع به اینکه “چرا کارم را انجام می‌دهم” شرح دهم و چگونه این روایت را بیشتر روحیه بخش کنم؟

بعضی از افراد منتظر رئیس یا سرگروه‎شان هستند تا برای‌شان حسی از هدف القا کند. اما استارت این حس در درون خود نیازمند چیزهایی فراتر از یک سخنرانی طولانی بلند یا بیانیه ماموریت است. در کل، هدف، به معنی درک تاثیرات خود بر دیگران و توسعه داستانی درباره دلیل انجام کارتان است.

این بدان معنیست که هدف در واقع یک داستانی است که برای خود بازگو می‌کنید و آن‌را می‌سازید. می‌توان با “چرا”یی که رفتار شما را شکل می‌دهد، روایت بهتری توسعه داد.

زمانی را برای یادگرفتن درباره مشتری‌های‌تان – همان افرادی که برای رسیدن به اهداف خود به کار شما نیاز دارند – سرمایه‎گذاری کنید. یک مشتری می‌تواند یک کارمند دیگر در سازمان شما باشد که از کار شما برای تصمیم‌گیری و تولید محصولات خود استفاده می‌کند و یا، یک مشتری می‌تواند به عنوان یک کمک جانبی برای شرکت شما، به فروش‌تان کمک کند.

با مشتریان خود صحبت کنید. از آن‌ها بپرسید چه چیزی درباره کارتان زندگی آن‌ها را بهتر یا بدتر می‌کند. حین گفت و گوها، کنجکاو و روشن فکر باشید و به‌دنبال راه‌هایی باشید که برای بهتر کردن هر آن‌چیزی که شما ارائه می‌دهید، نیاز است. این به شما کمک خواهد کرد که بتوانید وظایف جدید را کشف کنید که برای شما جذاب و برای دیگران مفید باشد.

یک رویکرد دیگر که بتوانید تاثیر کارتان را درک کنید: هر بار که یک فعالیتی را در شغل‌تان انجام می‌دهید، از خودتان بپرسید “چرا این کار را می‌کنم؟” برای مثال اگر گزارش حسابداری ماهانه را   تهیه می‌کنید، بپرسید “چرا این گزارش را آماده می‌کنم؟” به داستانی که می‌گویید گوش دهید. ممکن است از این داستان چندان به مذاق‌تان خوش نیاید. شاید هم پاسخ‌تان این باشد “چون باید انجامش دهم، این شغل من است.”

در این صورت هدف انجام وظایف‌تان را شخصی سازی کنید تا برایتان الهام بخش تر باشند. برای مثال، پس از پیدا کردن شناخت از مشتریان، ممکن از جواب‌تان این‌گونه باشد: “من این گزارش را تهیه می‌کنم تا رئیسم تصمیمات بهتری بگیرد.”  سپس در ادامه از خودتان بپرسید “چرا اهمیت می‌دهم که تصمیمات بهتری بگیرند؟” شاید به نظر مانند یک بازی باشد ولی اگر داستانی برای گفتن داشته باشید که برای‌تان اهمیت داشته باشد، بیشتر به خاطر کارتان برانگیخته شده و استقامت بیشتری خواهید داشت.

این نکته را در نظر داشته باشید که حرکت از یک شغل سنتی به سمت ذهنیت شغل ساز همه چیز را ناگهان تغییر نمی‌دهد. شما همچنان باید به شرکت‌تان کمک کنید تا به اهداف خود برسد و باید کارتان را انجام دهید تا حقوق‌تان را دریافت کنید ولی این‌بار کارتان بیشتر معنی دار خواهد بود. بیشتر کارتان را خودتان تشکیل می‌دهید. انرژی و نشاط به کنار، استقامت و خلاقیت نیز برای سازگار شدن سازمان‌تان نیاز است.

منبع: HBR

0 0 رأی
امتیاز این مطلب
guest

0 نظر و دیدگاه
بازخورد (Feedback)های اینلاین
مشاهده همه نظرات